Sunday, June 20, 2010

Note #1

3 hours in a café would not lead to something else:


بوی بُز میاد
، بُز فقط بَچَش خوبه
، و من احساس مرگ می‌کنم

آهنگسازشو نمی‌شناسم
، سوژَش باید بیاد
، و من احساس مرگ می‌کنم

خوبه، بخور جون بگیری
، غلط بکنم یکی دیگه بگم
، و من احساس مرگ می‌کنم

احساس لرزش می‌کنم
، شعر ِش منظورم نبود
، و من احساس مرگ می‌کنم

فالشو بگیر، خُش شده
، مصراع بعد، فُلُپ قُلُپ قُلُپ
، و من احساس مرگ می‌کنم

کَ‌س ِ دیگه‌ای هم برای یک ثانیه تو خونه نیست
، آخرای فیلم ِ
، و من هنوز احساس مرگ می‌کنم

No comments: