John got rejected. It was literally the first
time in john’s entire life that someone had deliberately refused to accept him.
Someone had actually disliked him, disapproved and disqualified. John was
experiencing something completely new. His whole world was coming apart, nice
and easy. In the past nineteen years John had got used to being the best, being
above the standards, being wanted and somehow valuable. Now he was just a name
with a label, John Doe: Rejected. John had lost the thing, his thing,
that single thing which made John who he was; or at least that was how John
felt. Like any other normal human being, the first thing John thought of was to
kill himself. Taking a dozen cold pills and leaving a note rationalizing
everything and saying sorry to a few people he knew. And again like many of
those normal people it did not take John more than three or four liters of chocolate-flavored
ice cream to forget all about the suicide and think of a fresh start; or at
least that was how John thought. The fact, though, was that nothing was like
before. Nothing was even close to fine or a fresh start. Something had
totally changed about John. Something so tiny that he could not even notice; or
at least that was how John would have thought. John Doe was dead.
Friday, September 9, 2011
Saturday, June 25, 2011
Note #8: Outrageous
به باد رفتم رفت ِ پِی ِ کارش. الان یک هفتهای میشه. مُفتَزَهانَست! اَوْتْر ِیجِس ِ! اگر یهکم چیزی از ازتنفس و اینا موندهبود، تا هالا با رولتروسیای چیزی شرم رو کمکردهبودم. افتادم فیلمهایی رو نگاهمیکنم خجالتآور. دو سااَت آیاِمدیبی رو میگردم هرچی فیلم ِ پنیری و رمانس و کمدی َ رو لیست میکنم نیگاهمیکنم. انگارنهانگارم که خیر ِ سرم الان یهماه ِ مجمواِه فیلمهای بونواِل داره رو میز خاک میخوره.
افتزاهتر، کتاب خوندنمهم تَتیلشده همچنین. قصربهقصر ِ سلین بقل همون بونواِلها داره زجه میزنه. کتاب مقدس آخرای اَتیقش گیرکرده و به قول حسین الخ. این اوباشیگری ِ فرهنگی هال هم میده بدمَسَب. از اون ترف ابن گیلتیکانشس ِ لَنَتیام دهن آدمو سرویس میکنه. اون همه قر زدم و زدم و زدم و زدم به جون میرزا که در ِ همکتابخوانی تختهشده خجالت بکشید و اینها، بد اِیْن ِ گاو الان که فراخوان اومده هی هیچ قلتی نمیکنم. سمت ِ پروژه تفت ِ اربابهلقهها هم نمیرم که گریم درمیاد.
پینوشت: یه مدتی ِ هی ملت میزنن، اَکس تزینی نیست.
Friday, May 20, 2011
Note #7: این یک ماه و اندی ِ آخر
یه ماه مونده و اَندی. الان دقیقن یادم نمیآد َاندی مال ِ بیشتر از نیم بود یا خُردی. ملت مثکه دارن نرمال میشن دوباره. همکتابخوانی فراخوان میده و از این حرفا. میرزا میگفت موسیقی ِ آب ِ گرم ِ بوکوفسکی رو بخون، فراخوان ِ بعدی اینه. گشتم خودم و کشتیَم پیداش کردم الان فراخوان ِ شبهای سفید ِ داستایِِفسکی اومده. همین که کلن فراخوان اومده رازیَم. کملطفیهای دوستان رو ملالی نیست.
انقد زور داره آدم ضل ِ تابستون ترم داشته باشه. این ترکیب ِ ترم ِ تابستانی سر جمع چیز ِ نحصی ِ. همه دارن تعطیل میشن بد آدم باید پاشه بره سر ِ کلاس ِ ریاضیات کاربردی بشینه انتگرال بگیره. دیگه غرولند کردن هم حال نمیده. یه نفره حال نمیده یعنی. به نظر میرسه امت کفار حال میکنن وسط تابستون برن سر ِ کلاس به این لوسی. گوارا ِ وجود.
ارباب حلقهها رو زبان اصلی دوباره شروع کردم. هنوز نفهمیدم کرم ِمترجمهای فارسی کتاب چی بوده. زبان اصلی انقد راحت میر ه جلو بعد ترجمش آدم رو به عظما نازل میکنه. به قول ِ جناب استادی هر وقت تموم شد تفتش میدم تا هماینجا کلی میشه بستش به اینوراونور.
Friday, May 13, 2011
دریم ستُوری
نویسنده: آرتور شنیتسلِر
ترجمان: جی. اِم. کِیو. دِیویس
ناشر: کتابهای پنگوئن
چاپ اول، 1999
قطع –غیر ِ استاندارد-
تک جلد ، 99 صفحه
9.99 پوند
ترجمان: جی. اِم. کِیو. دِیویس
ناشر: کتابهای پنگوئن
چاپ اول، 1999
قطع –غیر ِ استاندارد-
تک جلد ، 99 صفحه
9.99 پوند
بدبختی ِ خواندن ِ کتاب ِ ترجمه وقتی تو ِ چشم میزند که کتاب ِ مورد ِ نظر، مورد ِ بحثانگیزی باشد. وقتی نمیشود فهمید آیا اینکه میخوانیم واقعن همان است که نویسنده نوشته؟ درِیمستُوری(1925) یکی از این موارد ِ پدر درآوَر است: در ایران اجازه ِ ترجمه و انتشار نمییابد، بهَش منتسب است که اروتیک است و اقتباس سینمایی ِ کوبریکش معلومالحال است –کار ندارم که باور عموم است که اروتیکا ِ فیلم عملگر ِ منفی است، آر-رِیتِد است بالاخره–. ولی همچنان بعد از خواندن ِ ترجمه ِ انگلیسی نمیتوانم بفهمم چرا ترجمه ِ فارسیش اجازه انتشار نمییابد. اگر آنچه شنیتسلِر نوشته بی هیچ سانسور و کموکاستی هماین ترجمه ِ انگلیسی باشد، چرا به فارسی ترجمه نمیشود سوال ِ معتبریست.
خط ِ روایی داستان منطبق با سیر فیلمش است. شاید یک یا دو ملاقات ِ کمتر-بیشتر در کتاب. هرچند به نظرم از آلبِرتاین ِ کتاب به آلیس ِ فیلم مقدار زیادی از منفعل بودن ِ شخصیت کم شدهست. از یک خانهدار که در کل کتاب تنها حضور جدیش قبول ِ امکان خیانت به فرِیدولین و روایت خواب ِ خیانتانگیزَش است به شخصیت ِ از نظر ذهنی پیچیدهتر ِ فیلم. تفاوت میتواند به تمرکز متفاوت فیلم و کتاب نسبت داده شود البته. تلاش ِ روانشناسانه ِ شنیتسلر ِ یُخده فروید-اندیش بر اخلاق حاکم بر موقعیت در ذهن ِ فرِیدولین در برابر رابطهنگری ِ کلی ِ کوبریک در فیلم. نکته ِ بسیار جالب در فصلهای ابتدایی ِ داستان عزم راسخ ِ فریدولین برای اثبات ِ ترسو نبودن است. صفت بزدل بودن به عنوان ِ اتیکتی کاملن مرصوم برای یهودیها ِ غیر ِ آریایی در زمان ِ شنیتسلر چنان نوسنده را آزار داده که فریدولین برای اثبات همین شجاعت به خودش درگیر ِ شبنشینی ِ اسرارآمیز و پیامدهای روانی ِ بعدی میشود.
اگر سیر تحول را با گذشت زمان در نظر بگیریم، فرولاینالزِه(1926) که درست سال ِ بعد از دریمستُوری نوشته شده هرچند کمتر جدی اما بافت ِ روانشناسانه ِ قویتر و روایت ِ فکری مدرنتری دارد. حیف پلاتش حول ِ خواب نمیگذرد. یحتمل بلندتر بودن، معتدلتر بودن و جامعیت دریمستُوریست که ماندگارتر و متفاوتترَش میکند از آثار ِ دیگری چون فرولاینالزِه و یا ستوانگوستل.
Sunday, April 24, 2011
سرخوسیاه
نویسنده: هانری بیل، ستاندال
ترجمان: مهدی سحابی
ناشر: مرکز
چاپ اول، 1387
قطع وزیری
تک جلد ِ سخت، 699 صفحه
11500 تومان
ترجمان: مهدی سحابی
ناشر: مرکز
چاپ اول، 1387
قطع وزیری
تک جلد ِ سخت، 699 صفحه
11500 تومان
سرخوسیاه بدون ِ تردید یکی از معدود تجربهها ِ کمنظیر ِ کتابخوانیست، در مفهوم ِ کلاسیک، یک شاهکار ِ واقعی. نمود ِ واقعی ِ آنچه ادبیات ِ کلاسیک ِ قرن ِ بیستم نامیدهمیشود. حال آنکه، آنچه که شاهکار ِ اصلی تلقیمیشود، نگارش ِ اثر در اوایل ِ قرن ِ نوزدهم است. سْتاندال در زمان ِ خود ساختارهاای را زیر ِ پا گذاشته که پیش از آن بنا ِ تمام ِ ادبیات ِ کلاسیک در نظر گرفتهمیشدهاست. بررسی ِ حالات ِ درونی ِ شخصیتها، پرداختن به منازعات ِ درونی و تغییر ِ زبان ِ مطابق با سلف-دیالوگها بهجا ِ تفسیر ِ دقیق ِ فضاها و یا توصیفها ِ طولانی در آثار ِ نویسندگانی چون خواهران ِ بْرُنتِه –قابل ذکرست که خود ِ خواهران ِ برونته البته نثر ِ ادبی ِ مدرنتری نسبت به بقیه ِ دوستان ِ قرن نوزدهمی دارند، چه خوشمان بیاید و چه نه– تمام ِ آن عناصری هستند که سرخوسیاه را امروزه به یکی از معتبرترین کتب ِ مرجع ِ ادبیات و تاریخ ِ فرانسه و غرب تبدیل میکنند، هرچند همین ترفندها و ویژگیها ستاندال را در "قرن ِ جِلف" ِ نوزدهم به نویسندهای ناشناس و مفلس تبدیل کردهبودهاند که تیراژ ِ کتبَش از سی نسخه فرا(تر) نمیرفتهاست. ستاندال به اعتبار ِ همین جنجالها، حسابرسیها و گفتگوها ِ درونی در آثارَش میتواند به عنوان ِ آغازگر ِ نهضتی شمردهشود که در قرن ِ بعد شاهد ِ نویسندگانی چون آرتور شْنیتسلِر بود.
جدایْ از ساختار، نویسنده داستان ِ ظهور و افول ِ ناپلئونی ِ روستازاده ِ جوانی، ژولِیَن سُورِل، را دنبال میکند که مرامش باساختارها ِ کمی بورژوازی-کمی فئودالی ِ دوراناش سازگار نیست و خواستار سهمی بیشتر از طبقهی اجتماعیاش است. هرچند پلات متمرکز بر زندگی ِ این قهرمان ِ روستاییست؛ رفرنسها، اشارات، انتقادها و کنایهها ِ سیاسی و در کل تاریخنگاری ِ سال ِ 1830 –هرچند خطرناک و سربربادده– به نظر در نظر ِ ستاندال از جایگاه ِ بالاتری از توجه قرار داشتهاند. این توجه آنجا کاملن مشهود است که نویسنده برای رفع پارهای از حملات ِ احتمالی دست به جعل ِ یادداشتی از ناشر میزند و یا در خلال ِ کتاب، نظر ِ نامساعد ِ ناشر را دلیل ِ در لفافهگویی ِ بخشی از متن میشمارد. این شور ِ ستاندال برای این بازی ِ سیاسی حتا در پلات هم آشکار است، تمام جاهطلبیها و احساسوظیفهکردنها ِ سورل ِ جوان چنان بر مبنایی ناپلئونی استوارند که او را مستقیمن با نهادهایی چون کلیسا ِ کاتولیک، اسقفها، کشیشها و یا نظام ِ سلطنت، شوالیهها و اشرافزادگان رودررو میکنند.
در جلد ِ اول ِ کتاب –و یا ظهور ِ سورل– پسرک ِ روستایی با آمیزهای از احساست ِ منفعتطلبانه، جاهطلبانه و هزارویک صفت ِ "طلبانه" ِ دیگر تصویر میشود که همگی مورد ِ نیاز ِ فردیست که میخواهد از بچه ِ چوببری به سمت ِ اسقف ِ اعظم برسد و در نتیجه از هیچکاری، هیچ کاری، دریغ نمیکند و تنها از غرورش و منافعش حرفشنوی دارد تا آنجا که حتی در وهله ِ اول به رابطهای با همسر کارگزارش به عنوان وظیفه نگاهمیکند.
حال آنکه در جلد ِ دوم –به هماین ترتیب، افول یا سقوط ِ ژولین– شخصیت ِ قهرمان دگرگون میشود که باور ِ اشتباهات ِ مرگباری که متحمل میشود با تقریب ِ منصفانهای از تخیل به دور است. شخصیت ِ سودجو ناگهان جا ِ خود را با عاشقی افلاطونی چنان با سرعت عوض میکند که خواننده حتا در پایان ِ داستان هنوز به دنبال ِ ژولین سورلی است که احتمالن در جلد اول، حتا با وجود ِ رذالتهای غیر ِ عمدیاش، بیشتر دوست میداشتهاست.
به نظرم یکی از دلایل غریبی ِ بیش از اندازه ِ کتاب هماین کنشها ِ خارج ِ عادت ِ سه شخصیت ِ محوری ِ ژولین و دو معشوقاش ماتیلد ِ پاریسی و خانم ِ دو-رِنال ِ شهرستانیست. داستان در فضایی اتفاق میافتد که بقیه ِ شخصیتها رفتاری کمابیش "دوماای" دارند و به سبک ِ سیاهیلشگرها ِ کتابی چون کنتْ دو-مونتکریستو عمل میکنند در حالی که سه شخصیت ِ محوری رفتارها ِ هیستِریک و روانیای از خود نشان میدهند –به طرز ِ مشهودی در سلف-دیالوگها– که بیشتر مطابق ِ شخصیتپردازی ِ آثاری چون فرولاین اِلزه و یا ستوان گوستل است. این شخصیتپردازی ِ بر پایه ِ حالات ِ روانی یحتمل همان عاملی بوده که باعث ِ ناموفقیت اثر در زمان ِ خود، مرقوبیت ِ کلاسیک ِ اثر در زمان حاضر، و نچسب بودن ِ شخصیت ِ ژولین –نه از نظر ِ جذابیت که از نظر ِ "همزاتپنداری" با روان ِ نهچندان قهرمانانه ِ ژولین– برای خوانندهای مثل ِ من است که انتظار ِ قهرمانی اینچنین مورسوای را در رمانی آنچنان کلاسیک و سیاسی ندارد!
پسنوشت: چاپ ِ کتاب، تمیز و ترجمه، با توجه به سلیقهای بودن خوبست که از ترکیب ِ سحابی-مرکز انتظار میرود. هرچند به نظر میآید تعداد ِ بالا ِ صفحات ِ کتاب به مذاق و قدرت ِ ویراستار خوش نیامدهاست، جلد ِ اول بیاشکال و تمیز است، اشکالات ِ املایی و چاپی از جلد دوم شروع شده و نزدیکها ِ ته ِ کتاب زیاد میشود.
جدایْ از ساختار، نویسنده داستان ِ ظهور و افول ِ ناپلئونی ِ روستازاده ِ جوانی، ژولِیَن سُورِل، را دنبال میکند که مرامش باساختارها ِ کمی بورژوازی-کمی فئودالی ِ دوراناش سازگار نیست و خواستار سهمی بیشتر از طبقهی اجتماعیاش است. هرچند پلات متمرکز بر زندگی ِ این قهرمان ِ روستاییست؛ رفرنسها، اشارات، انتقادها و کنایهها ِ سیاسی و در کل تاریخنگاری ِ سال ِ 1830 –هرچند خطرناک و سربربادده– به نظر در نظر ِ ستاندال از جایگاه ِ بالاتری از توجه قرار داشتهاند. این توجه آنجا کاملن مشهود است که نویسنده برای رفع پارهای از حملات ِ احتمالی دست به جعل ِ یادداشتی از ناشر میزند و یا در خلال ِ کتاب، نظر ِ نامساعد ِ ناشر را دلیل ِ در لفافهگویی ِ بخشی از متن میشمارد. این شور ِ ستاندال برای این بازی ِ سیاسی حتا در پلات هم آشکار است، تمام جاهطلبیها و احساسوظیفهکردنها ِ سورل ِ جوان چنان بر مبنایی ناپلئونی استوارند که او را مستقیمن با نهادهایی چون کلیسا ِ کاتولیک، اسقفها، کشیشها و یا نظام ِ سلطنت، شوالیهها و اشرافزادگان رودررو میکنند.
در جلد ِ اول ِ کتاب –و یا ظهور ِ سورل– پسرک ِ روستایی با آمیزهای از احساست ِ منفعتطلبانه، جاهطلبانه و هزارویک صفت ِ "طلبانه" ِ دیگر تصویر میشود که همگی مورد ِ نیاز ِ فردیست که میخواهد از بچه ِ چوببری به سمت ِ اسقف ِ اعظم برسد و در نتیجه از هیچکاری، هیچ کاری، دریغ نمیکند و تنها از غرورش و منافعش حرفشنوی دارد تا آنجا که حتی در وهله ِ اول به رابطهای با همسر کارگزارش به عنوان وظیفه نگاهمیکند.
حال آنکه در جلد ِ دوم –به هماین ترتیب، افول یا سقوط ِ ژولین– شخصیت ِ قهرمان دگرگون میشود که باور ِ اشتباهات ِ مرگباری که متحمل میشود با تقریب ِ منصفانهای از تخیل به دور است. شخصیت ِ سودجو ناگهان جا ِ خود را با عاشقی افلاطونی چنان با سرعت عوض میکند که خواننده حتا در پایان ِ داستان هنوز به دنبال ِ ژولین سورلی است که احتمالن در جلد اول، حتا با وجود ِ رذالتهای غیر ِ عمدیاش، بیشتر دوست میداشتهاست.
به نظرم یکی از دلایل غریبی ِ بیش از اندازه ِ کتاب هماین کنشها ِ خارج ِ عادت ِ سه شخصیت ِ محوری ِ ژولین و دو معشوقاش ماتیلد ِ پاریسی و خانم ِ دو-رِنال ِ شهرستانیست. داستان در فضایی اتفاق میافتد که بقیه ِ شخصیتها رفتاری کمابیش "دوماای" دارند و به سبک ِ سیاهیلشگرها ِ کتابی چون کنتْ دو-مونتکریستو عمل میکنند در حالی که سه شخصیت ِ محوری رفتارها ِ هیستِریک و روانیای از خود نشان میدهند –به طرز ِ مشهودی در سلف-دیالوگها– که بیشتر مطابق ِ شخصیتپردازی ِ آثاری چون فرولاین اِلزه و یا ستوان گوستل است. این شخصیتپردازی ِ بر پایه ِ حالات ِ روانی یحتمل همان عاملی بوده که باعث ِ ناموفقیت اثر در زمان ِ خود، مرقوبیت ِ کلاسیک ِ اثر در زمان حاضر، و نچسب بودن ِ شخصیت ِ ژولین –نه از نظر ِ جذابیت که از نظر ِ "همزاتپنداری" با روان ِ نهچندان قهرمانانه ِ ژولین– برای خوانندهای مثل ِ من است که انتظار ِ قهرمانی اینچنین مورسوای را در رمانی آنچنان کلاسیک و سیاسی ندارد!
پسنوشت: چاپ ِ کتاب، تمیز و ترجمه، با توجه به سلیقهای بودن خوبست که از ترکیب ِ سحابی-مرکز انتظار میرود. هرچند به نظر میآید تعداد ِ بالا ِ صفحات ِ کتاب به مذاق و قدرت ِ ویراستار خوش نیامدهاست، جلد ِ اول بیاشکال و تمیز است، اشکالات ِ املایی و چاپی از جلد دوم شروع شده و نزدیکها ِ ته ِ کتاب زیاد میشود.
Subscribe to:
Posts (Atom)